همان دردها و فشارها که ما را از پای در می آورد
از هر حادثه ای می توان به اعماق رسید و به ژرف ها راه یافت و بهره های فراوان بدست آورد؛ حتی از:
1 ـ روشن نشدن یک ماشین با آن همه استارت .
2 ـ آواره ماندن یک زنبور در میان اتاق .
3 ـ رها کردن یک کودک پیاز را در هنگام غذا .
1 ـ یک روز صبح با صدای استارت ماشینی از خواب بیدار شدم .
استارت مداوم بود و جرقه ها زیاد و مایع قابل احتراق، اما با این وصف حرکتی نبود و پیشرفتی نبود . من به یاد جرقه هایی افتادم که در زندگی خودم مدام سر می کشیدند، و به یاد استعدادهایی افتادم که قابل سوختن بودند و به یاد رکود و توقفی افتادم که با این همه جرقه و استعداد گریبانگیرم بوده است . در این فکر رفتم که ببینم نقص از کجاست، که
شنیدم راننده می گوید: باید هلش داد، هوا برداشته است . و همین جواب من بود .
هنگامی که هواها وجود مرا در بر می گیرند و دلم را هوا بر می دارد، دیگر جرقه ها برایم کاری نمی کنند و اگر می خواهم به راه بیفتم باید هلم بدهند و ضربه ای بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد، راکد نماند .
2 ـ در اتاق نشسته بودم که از سوراخ شیشه ی شکسته ای زنبوری به درون آمد و سپس پروازهای اکتشافی را شروع کرد و بعد هم برای بازگشت آماده شد . اما به هر طرف که می رفت با شکست رو به رو می گردید، به شیشه می خورد و به زمین می افتاد، تا این که ضربه ی کفشی راحتش کرد .
این درس من بود که هنگام گرفتاری خود را به هر طرف نکوبم، بلکه به راه بازگشت فکر کنم و آن را بیابم و خود را خلاص کنم .
3 ـ با یکی از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بودیم، او به پیاز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود . کودکی که در آن جا بود مقداری از آن پیاز را در دهان گذاشت، اشکش سرازیر شد و زبانش سوخت و آن را رها کرد . دوستم خندید، خنده ای پربار و پر از برداشت؛ که عده ای به خاطر جهتی از چیزهایی می گذرند اما عده دیگر، همان چیز را به همان خاطر می خواهند . آن تیزی و تندی که کودک را فراری کرده، مرا به سوی خود کشانده است . و سپس ادامه داد: در برابر سختی ها و ناراحتی ها عده ای به همان خاطر که ما فرار می کنیم به استقبال می روند و از سختی ها بهره می گیرند . همان دردها و فشارها که ما را از پای در می آورد، همان ها به عنوان پا، عامل حرکت و پیشرفت و ورزیدگی عده ای می شود .
و راستی همان است که امام کاظم می فرمود: « ما من شی تراه عینک الا و فیه موعظه »؛[1- امالی، صدوق، ص 599 ]. آنچه چشم تو آن را می یابد، در آن درس ها و پندهایی است .
و همین است که روح های بیدار از هیچ صحنه ای به سادگی نمی گذرند و با تصادف توجیهش نمی کنند؛ چون آنچه در چشم ما تصادف است و در نظر ما ناگهانی است، در چشم های دیگر و نظرهای دیگر با نقشه های دقیقی همراه است و حتی قابل پیش بینی است .
هنگامی که یک مؤسّسه دو نفر از کارمندانش را که برادر هم هستند برای لحظه ای و یا ساعتی در جایی می خواهد و آن دو، بی خبر از یکدیگر به هم می رسند، چه بسا در این برخورد تعجب کنند و با تصادف توجیهش کنند، در حالی که همین تصادف با نقشه هایی همراه بوده و در نظر رئیس مؤسّسه قابل پیش بینی .
بر اساس این توجه، دیگر هر تصادف و هر صحنه ای پیامی دارد و حرفی دارد و مغزی و تو نمی توانی از این پیام و از این حرف و از این مغز به زودی بگذری بلکه آن را زیر و رو می کنی و در آن تدبر می کنی و آن را ارزیابی می نمایی . و این ارزیابی های وسیع و مرتب به سازمان فکری وسیعی منتهی می شود و در درون تو چشمه هایی را می کارد . و در این جاست که هر دلی حرفی دارد و هر مغزی کشف تازه ای و هر زبانی پیام زنده ای.
برگرفته از کتاب "مسئولیت و سازندگی"، نوشته مرحوم استاد علی صفایی حائری، صص 108-111
- ۹۰/۰۶/۲۵
قشنگ بود
موفق باشی ابوزینب