حتما میخواید حقوق جانبازی بگیرید؟
رهبر را اینطور ندیده بودم تا حالا. سرخ میشود. نه از بغض کردن. انگار از شرمندگی است. چندبار لبش را میگزد تا برخودش مسلط شود. نگاهی به زریبافان میاندازد، با همان خشم. انگار دنبال راهی میگردد تا از زیر این بار سنگین خلاص شود، ...
دختر، دیگر دلش طاقت نمیآورد. حرفش را میزند: «مادرم هم، بندهخدا خودش هم جانباز شیمیاییه. حتی یه دفعه هم تو کتککاریهای مکه تو سال 66 هم مجروح شده. اما متاسفانه اینا هیچکدومشون پرونده ندارن. وقتی بهشون میگیم، میگن افتخار کنید مادر شهیدید. حتما میخواید حقوق جانبازی بگیرید؟»
رهبر را اینطور ندیده بودم تا حالا. سرخ میشود. نه از بغض کردن. انگار از
شرمندگی است. چندبار لبش را میگزد تا برخودش مسلط شود. نگاهی به زریبافان
میاندازد، با همان خشم. انگار دنبال راهی میگردد تا از زیر این بار
سنگین خلاص شود، بدون آن که بیاحترامی به کسی کرده باشد: «هرکس این حرف رو
زده، آدم بیادبی بوده.» و بعد راهی پیدا میکند برای آرام کردن خانواده:
«اما الآن الحمدلله رئیس بنیاد شهید، یک مرد مومن صالح عاشق خانواده
شهداست. و اون آقا ایشونه. این آقا که اینجا نشسته» و به زریبافان اشاره
میکند. زریبافان که همینجوری سرخ است، سرختر میشود.
مادر دوم داغ دلش تازه میشود: «ببخشید! همین رئیس بنیاد که تازه اومده و
خودش جانبازه، به من هم بدقولی کرده.» رهبر با خنده به زریبافان اشاره
میکند: «ایناها. اینه» بقیه به داد زریبافان میرسند: «نه. منظورش مسوول
قمه.» و مادر دوم ادامه میدهد: «یک ساله به من قول داده من رو با یه
همراه، با هواپیما بفرسته مشهد. اما میگه با قطار برو. من پام درد میکنه.
نمیتونم. مرد هم که ندارم.» و این بزرگترین خواسته یک مادر شهید است.
رهبر به زریبافان میگوید: «بگید بدقولی نکنن.» و این یعنی که مادر میرود
به مشهد؛ با هواپیما.
منبع: گزارش دید و بازدید سرزده رهبر از خانواده شهید کارکوبزاده
- ۸۹/۰۸/۲۱
اوقات شرعی میزون نیست رفیق